درختکاري در فرهنگ ايراني ..
پاسارگاد، پايتخت كوروش، پايتختي در ميان باغ سلطنتي يا در پرديسهاست كه كاوشهاي باستانشناختي، سيستمي از آبياري با استفاده از جويها و حوضچه را در آنجا نشان دادهاند. پاسارگاد كهنترين باغ ايرانيست. اين باغ چهار كرت دارد كه با فضاي موجود ساختار يكپارچهيي ايجاد کرده است. آب گذرهاي مستقيمي باغ را تقسيم كردهاند و در واقع يكي از بنياديترين عوامل باغهاي ايراني يعني «چهار باغ» در اين باغ ديده ميشود. الگوي چهار باغ از ماندگارترين انديشههاي هخامنشيست كه هم چون چهار نهر بهشت در باغسازيها و انديشههاي پس از خود تأثير نهاد.
گزنفون، نويسنده و سردار يوناني كه در خدمت «كورش كوچك»، شاه هخامنشي، بوده، در يكي از رساله هاي خود در گفتوگويي با سقراط از باغكاريهاي شاهنشاهان هخامنشي سخن ميگويد. آيا اين باغ - بهشت زميني پادشاهان ايراني با بهشت آسماني اوستا نسبتي دارد؟ به نظر ميرسد كه باغ پادشاهان ايراني تصويري از «جهان مينوي»ست: به گمان اين شهريار، كشاورزي و هنر جنگآوري زيباترين و ضروريترين هنرها هستند و در پرورش اين دو هنر به يكسان ميكوشد. هر كجا كه اين شهريار منزل كند و به هر سرزميني كه برود، در فكر ساختن باغهاييست كه بهشت (Paradis) ناميده ميشوند و سرشار از بهترين فرآوردههاي روي زميناند. شهريار تا روزي كه هواي فصل مساعد باشد، در آن باغها ميماند. از گفتهي تو، سقراط، من چنين ميفهمم كه او هر كجا منزل كند، خود ميپايد كه به اين بهشتها خوب رسيدگي كنند. درختان زيبا در آنها بكارند و آنها را از هرگونه محصولي سرشار سازند.
در قرن پنجم پيش از ميلاد باغهايي در سارد ساخته شد كه نقشهي آنها را كورش جوان كشيده بود. او بر ساختمان اين باغها نظارت داشته و آنها را با دست خود كاشته بود. چه بسا بناهاي سلطنتي پاسارگاد را نيز در ميان يكي از همين باغها ساخته بودهاند.
فردوسي در شاهنامه از باغها و مرغزارهايي سخن ميگويد كه در پيرامون آتشكدهي فيروزآباد وجود داشته و وابسته به اين معبد بودهاند. در قسمت شرقي اين عمارت باشكوه حوضي بود كه آبهايي كه از كوه جاري ميشد از راه نهري به طول هفت تا هشت كيلومتر در آن ميريخت. كاخهايي كه فردوسي به آنها اشاره ميكند همان كاخهاي «قصر شيرين» هستند كه به فرمان خسرو پرويز در گذرگاه اصلييي كه دشت بين النهرين را به فلات ايران ميپيوست، ساخته بودند و به روايت ياقوت حموي، در آنها باغها و كوشكهاي تفريحي، آبهاي روان، باغ حيوانات و مرغزارهايي بوده كه در آنها كميابترين حيوانات آزادانه ميزيستهاند و شكارگاهي برابر با يكصد و بيست هكتار در پيرامون آنها بوده است. كاخي كه هنوز «عمارت خسرو» ناميده ميشود، شامل عمارتهاي دولتي و خصوصي شاه بود. كاخ در مركز اين «پرديس»، روي يك ايوان ساخته شده بود با دو راهپلهي قرينه مانند پلكان بزرگ تخت جمشيد.
ديگر باغهاي پادشاهان ساساني به دور آتشكدهيي يا كاخي در سروستان، تاق بستان، بيشاپور، و تخت سليمان برپا شده بود. باغها مستطيل شکل بوده و به چهار قسمت ميشده و اصل آن به روايتهاي ديرينهيي ميرسد كه بر پايهي آنها جهان به چهار بخش تقسيم شده و چهار رود بزرگ اين بخشها را از هم جدا كرده است.
اين مكانهاي سحرآميز كه هم شهر بودند هم باغ - بهشت هم کاخ شاهي، در زمان ساسانيان شکلهاي گوناگوني به خود گرفتند، اما با ظهور دنياي اسلامي آن يگانهگي آسمان و زمين در جهان باستان دوگانه شد و هر پارهي آن قلمروي جداگانه يافت. به اين ترتيب، بهشت از جايگاه زمينياش كنده شد و در آسمان هفتم جاي گرفت كه نويد ديدارش را به برگزيدهگان دادهاند.
و اما در اين زير و رو شدنها كه جمعيتهاي انساني را جابهجا ميكرد، اساطيري ديگر به وجود ميآورد و فرهنگهاي تازه و گوناگون به بار ميآورد، بر باغ چه گذشت؟ در اين دگرگونيهاي تاريخي و در زنجيرهي رويدادهايي كه در آنها شهرها و بناهاي باستانيشان از بين ميرفتند و شهرهاي ديگر سر بر ميآوردند، صورت نوعي باغ همچنان پايدار ماند. ايرانيها از ديرباز به ساختن باغها و باغچه در حياطها و دور و بر بناها علاقهي خاصي داشتهاند. شايد خاطرهي ميهن اصلي و خاستگاه قوم آريا که در داخل اين سرزمين و بر کنار درياي مرکزي ايران و ميان جنگلهاي سبزي که نابود شده بود، منشاء اين علاقه بوده است.
پرديس هاي ايراني ..
به طوري كه از نوشتههاي مورخان يوناني به دست ميآيد، نزديك به سه هزار سال پيش، پيرامون خانههاي بيشتر ايرانيان را باغها احاطه كرده بودند و واژهي پرديس به همان باغهاي پيرامون خانهها گفته ميشده است. اين شيوه براي ساير ملل نيز سرمشق شده و به دنبال آن اين واژهي فارسي به دوردستها رفته است. به طوري كه امروزه در زبانهاي يوناني و فرانسوي و سامي و ديگر زبانها نيز با تغييرات و دگرگونيهايي به كار برده ميشود. علامه دهخدا در بارهي معني واژهي پرديس مينويسد: «پرديس لغتيست مأخوذ از زبان مادي (پارادئزا) به معني باغ و بستان و از همين لغت است، پاليز فارسي و فردوس (معرب)».
اين واژه كه در اوستا دو بار به كار برده شده از دو جزء تركيب يافته، يكي Pairi به معني پيرامون و ديگري Daeza به معني انباشتن و ديوار كشيدن، كه با هم به معناي درختكاري و گلكاري پيرامون ساختمان است. اين واژه در پهلوي پاليز شده و در فارسي دري هم به كار رفته است. در دورهي هخامنشيان و بعد از آن در سرتاسر سرزمين ايران تعداد بيشماري باغهاي بزرگ و باشكوه وجود داشته، اين گونه باغها كه در يونان آن روز وجود نداشت، مردم آن سامان و ديگر كشورها را جالب نظر آمده و همان واژهي فارسي را نيز به كار بردند. امروزه اين واژه در زبان يوناني به صورت Paradeisos به معني باغ، و در زبان فرانسه به صورت Paradis و در زبان انگليسي به صورت Paradise به معني بهشت كاربرد دارد. نام ديگر اين فضاي سرسبز و دلانگيز باغ است. باغ هم واژهيي فارسيست كه در پهلوي و سغدي نيز به همين شكل Bagh به كار برده ميشود. برخي باغ را مشترك در فارسي و تازي ميدانند و بعضي نيز بر آناند كه اين واژه در اصل تازي بوده و جمع آن را «بيغان» ميآورند، حال آنكه اين واژه فارسيست و از فارسي به ديگر زبانها رفته است. ايرانيها از قديم به ساختن باغها و باغچه در حياطها و دور و بر بناها علاقهي خاصي داشتهاند.
شايد خاطرهي ميهن اصلي و خاستگاه قوم آريا منشاء اين علاقه بوده است. آنها باغچههايي را كه در اطراف بنا ميساختند «په اره دئسه» ميناميدند كه به معناي پيرامون دژ يا «ديس» بود. «ديس» يعني بنا و كسي را كه ديس ميساخت «ديسا» يعني بنا ميناميدند. فرمانروايان شهرهاي داخل ايران يا شهرهاي قلمرو شاهنشاهي ايران در خارج، همه ملزم به ساختن چنين باغچههايي بودهاند. مثلا يكي از اين په اره دئسهها يا پرديسها در تخت جمشيد بود كه خشايارشاه در هنگام بر شمردن نام بناهايي كه ساخته، از آن ياد كرده است.
واژهي پرديس به معناي بهشت در زبان عربي به فردوس و در زبانهاي ديگر به پارادايز تبديل شده است. خود بهشت يا «وهشت» به معناي بهترين زندهگيست و اين بهشت به شكل باغي سرسبز و خرم و زيبا مجسم ميشده است. ما براي اين مفهوم واژههاي جنت، فردوس، بهشت يا رضوان را به كار ميبريم. در فارسي قديم واژهي پاليز هم به همين معنا بوده است، چنانكه فردوسي گفته است: «وز آنجا به پاليز بنهاد روي.»
باغ اما از باک و بغ اگر باشد نمونههاي زميني بسيار دارد چون: باکتريا يا بلخ و بغداد و بيستون يا بغستان. بغ يا بک که بيگ و بيوک نيز از آن آمده است، يعني بهشت بر زمين. بايد اشاره کنم که پارادايز يا پرديس در آيين کهن ايراني با بهشت يکي نيست. پارادايز باغ زمينيست. بهشت زمين است، اما بهشت سپستر و در آسمان ايجاد ميشود. پارادايز همان باغهاي زيبا و باغشهرهاي کهن ايرانيست، مانند ميبد و مهريز و مهرجرد که همه در حال نابودي هستند.
نکتهي ديگر اين که در ساخت و نگهداري باغها به ويژه در يزد، زنان نقش اساسي داشتهاند. باغ و زن در هم آميخته بوده است. زنان نخستين سفالگران، خانهسازان، بافندهگان و باغداران جهان بودهاند. اکنون ما را چه شده است که کار و کارگري و کشاورزي و درختکاري ننگ مان آمده است و بيابان ما را تنگ؟ چه شده است که آباد کردن دنيا براي ما مذموم و ناپسند شده است و به گوشه اي خيزيدن عبادت شمرده شده است؟ ايا زمان آن نرسيده است تا به فرهنگ وحياني درست بازگرديم و ماموريت و وظيفه اصلي خويش را که آباداني زمين است را دوباره آغاز کنيم و همه ايران را پرديس کنيم؟
پاسارگاد، پايتخت كوروش، پايتختي در ميان باغ سلطنتي يا در پرديسهاست كه كاوشهاي باستانشناختي، سيستمي از آبياري با استفاده از جويها و حوضچه را در آنجا نشان دادهاند. پاسارگاد كهنترين باغ ايرانيست. اين باغ چهار كرت دارد كه با فضاي موجود ساختار يكپارچهيي ايجاد کرده است. آب گذرهاي مستقيمي باغ را تقسيم كردهاند و در واقع يكي از بنياديترين عوامل باغهاي ايراني يعني «چهار باغ» در اين باغ ديده ميشود. الگوي چهار باغ از ماندگارترين انديشههاي هخامنشيست كه هم چون چهار نهر بهشت در باغسازيها و انديشههاي پس از خود تأثير نهاد.
گزنفون، نويسنده و سردار يوناني كه در خدمت «كورش كوچك»، شاه هخامنشي، بوده، در يكي از رساله هاي خود در گفتوگويي با سقراط از باغكاريهاي شاهنشاهان هخامنشي سخن ميگويد. آيا اين باغ - بهشت زميني پادشاهان ايراني با بهشت آسماني اوستا نسبتي دارد؟ به نظر ميرسد كه باغ پادشاهان ايراني تصويري از «جهان مينوي»ست: به گمان اين شهريار، كشاورزي و هنر جنگآوري زيباترين و ضروريترين هنرها هستند و در پرورش اين دو هنر به يكسان ميكوشد. هر كجا كه اين شهريار منزل كند و به هر سرزميني كه برود، در فكر ساختن باغهاييست كه بهشت (Paradis) ناميده ميشوند و سرشار از بهترين فرآوردههاي روي زميناند. شهريار تا روزي كه هواي فصل مساعد باشد، در آن باغها ميماند. از گفتهي تو، سقراط، من چنين ميفهمم كه او هر كجا منزل كند، خود ميپايد كه به اين بهشتها خوب رسيدگي كنند. درختان زيبا در آنها بكارند و آنها را از هرگونه محصولي سرشار سازند.
در قرن پنجم پيش از ميلاد باغهايي در سارد ساخته شد كه نقشهي آنها را كورش جوان كشيده بود. او بر ساختمان اين باغها نظارت داشته و آنها را با دست خود كاشته بود. چه بسا بناهاي سلطنتي پاسارگاد را نيز در ميان يكي از همين باغها ساخته بودهاند.
فردوسي در شاهنامه از باغها و مرغزارهايي سخن ميگويد كه در پيرامون آتشكدهي فيروزآباد وجود داشته و وابسته به اين معبد بودهاند. در قسمت شرقي اين عمارت باشكوه حوضي بود كه آبهايي كه از كوه جاري ميشد از راه نهري به طول هفت تا هشت كيلومتر در آن ميريخت. كاخهايي كه فردوسي به آنها اشاره ميكند همان كاخهاي «قصر شيرين» هستند كه به فرمان خسرو پرويز در گذرگاه اصلييي كه دشت بين النهرين را به فلات ايران ميپيوست، ساخته بودند و به روايت ياقوت حموي، در آنها باغها و كوشكهاي تفريحي، آبهاي روان، باغ حيوانات و مرغزارهايي بوده كه در آنها كميابترين حيوانات آزادانه ميزيستهاند و شكارگاهي برابر با يكصد و بيست هكتار در پيرامون آنها بوده است. كاخي كه هنوز «عمارت خسرو» ناميده ميشود، شامل عمارتهاي دولتي و خصوصي شاه بود. كاخ در مركز اين «پرديس»، روي يك ايوان ساخته شده بود با دو راهپلهي قرينه مانند پلكان بزرگ تخت جمشيد.
ديگر باغهاي پادشاهان ساساني به دور آتشكدهيي يا كاخي در سروستان، تاق بستان، بيشاپور، و تخت سليمان برپا شده بود. باغها مستطيل شکل بوده و به چهار قسمت ميشده و اصل آن به روايتهاي ديرينهيي ميرسد كه بر پايهي آنها جهان به چهار بخش تقسيم شده و چهار رود بزرگ اين بخشها را از هم جدا كرده است.
اين مكانهاي سحرآميز كه هم شهر بودند هم باغ - بهشت هم کاخ شاهي، در زمان ساسانيان شکلهاي گوناگوني به خود گرفتند، اما با ظهور دنياي اسلامي آن يگانهگي آسمان و زمين در جهان باستان دوگانه شد و هر پارهي آن قلمروي جداگانه يافت. به اين ترتيب، بهشت از جايگاه زمينياش كنده شد و در آسمان هفتم جاي گرفت كه نويد ديدارش را به برگزيدهگان دادهاند.
و اما در اين زير و رو شدنها كه جمعيتهاي انساني را جابهجا ميكرد، اساطيري ديگر به وجود ميآورد و فرهنگهاي تازه و گوناگون به بار ميآورد، بر باغ چه گذشت؟ در اين دگرگونيهاي تاريخي و در زنجيرهي رويدادهايي كه در آنها شهرها و بناهاي باستانيشان از بين ميرفتند و شهرهاي ديگر سر بر ميآوردند، صورت نوعي باغ همچنان پايدار ماند. ايرانيها از ديرباز به ساختن باغها و باغچه در حياطها و دور و بر بناها علاقهي خاصي داشتهاند. شايد خاطرهي ميهن اصلي و خاستگاه قوم آريا که در داخل اين سرزمين و بر کنار درياي مرکزي ايران و ميان جنگلهاي سبزي که نابود شده بود، منشاء اين علاقه بوده است.
پرديس هاي ايراني ..
به طوري كه از نوشتههاي مورخان يوناني به دست ميآيد، نزديك به سه هزار سال پيش، پيرامون خانههاي بيشتر ايرانيان را باغها احاطه كرده بودند و واژهي پرديس به همان باغهاي پيرامون خانهها گفته ميشده است. اين شيوه براي ساير ملل نيز سرمشق شده و به دنبال آن اين واژهي فارسي به دوردستها رفته است. به طوري كه امروزه در زبانهاي يوناني و فرانسوي و سامي و ديگر زبانها نيز با تغييرات و دگرگونيهايي به كار برده ميشود. علامه دهخدا در بارهي معني واژهي پرديس مينويسد: «پرديس لغتيست مأخوذ از زبان مادي (پارادئزا) به معني باغ و بستان و از همين لغت است، پاليز فارسي و فردوس (معرب)».
اين واژه كه در اوستا دو بار به كار برده شده از دو جزء تركيب يافته، يكي Pairi به معني پيرامون و ديگري Daeza به معني انباشتن و ديوار كشيدن، كه با هم به معناي درختكاري و گلكاري پيرامون ساختمان است. اين واژه در پهلوي پاليز شده و در فارسي دري هم به كار رفته است. در دورهي هخامنشيان و بعد از آن در سرتاسر سرزمين ايران تعداد بيشماري باغهاي بزرگ و باشكوه وجود داشته، اين گونه باغها كه در يونان آن روز وجود نداشت، مردم آن سامان و ديگر كشورها را جالب نظر آمده و همان واژهي فارسي را نيز به كار بردند. امروزه اين واژه در زبان يوناني به صورت Paradeisos به معني باغ، و در زبان فرانسه به صورت Paradis و در زبان انگليسي به صورت Paradise به معني بهشت كاربرد دارد. نام ديگر اين فضاي سرسبز و دلانگيز باغ است. باغ هم واژهيي فارسيست كه در پهلوي و سغدي نيز به همين شكل Bagh به كار برده ميشود. برخي باغ را مشترك در فارسي و تازي ميدانند و بعضي نيز بر آناند كه اين واژه در اصل تازي بوده و جمع آن را «بيغان» ميآورند، حال آنكه اين واژه فارسيست و از فارسي به ديگر زبانها رفته است. ايرانيها از قديم به ساختن باغها و باغچه در حياطها و دور و بر بناها علاقهي خاصي داشتهاند.
شايد خاطرهي ميهن اصلي و خاستگاه قوم آريا منشاء اين علاقه بوده است. آنها باغچههايي را كه در اطراف بنا ميساختند «په اره دئسه» ميناميدند كه به معناي پيرامون دژ يا «ديس» بود. «ديس» يعني بنا و كسي را كه ديس ميساخت «ديسا» يعني بنا ميناميدند. فرمانروايان شهرهاي داخل ايران يا شهرهاي قلمرو شاهنشاهي ايران در خارج، همه ملزم به ساختن چنين باغچههايي بودهاند. مثلا يكي از اين په اره دئسهها يا پرديسها در تخت جمشيد بود كه خشايارشاه در هنگام بر شمردن نام بناهايي كه ساخته، از آن ياد كرده است.
واژهي پرديس به معناي بهشت در زبان عربي به فردوس و در زبانهاي ديگر به پارادايز تبديل شده است. خود بهشت يا «وهشت» به معناي بهترين زندهگيست و اين بهشت به شكل باغي سرسبز و خرم و زيبا مجسم ميشده است. ما براي اين مفهوم واژههاي جنت، فردوس، بهشت يا رضوان را به كار ميبريم. در فارسي قديم واژهي پاليز هم به همين معنا بوده است، چنانكه فردوسي گفته است: «وز آنجا به پاليز بنهاد روي.»
باغ اما از باک و بغ اگر باشد نمونههاي زميني بسيار دارد چون: باکتريا يا بلخ و بغداد و بيستون يا بغستان. بغ يا بک که بيگ و بيوک نيز از آن آمده است، يعني بهشت بر زمين. بايد اشاره کنم که پارادايز يا پرديس در آيين کهن ايراني با بهشت يکي نيست. پارادايز باغ زمينيست. بهشت زمين است، اما بهشت سپستر و در آسمان ايجاد ميشود. پارادايز همان باغهاي زيبا و باغشهرهاي کهن ايرانيست، مانند ميبد و مهريز و مهرجرد که همه در حال نابودي هستند.
نکتهي ديگر اين که در ساخت و نگهداري باغها به ويژه در يزد، زنان نقش اساسي داشتهاند. باغ و زن در هم آميخته بوده است. زنان نخستين سفالگران، خانهسازان، بافندهگان و باغداران جهان بودهاند. اکنون ما را چه شده است که کار و کارگري و کشاورزي و درختکاري ننگ مان آمده است و بيابان ما را تنگ؟ چه شده است که آباد کردن دنيا براي ما مذموم و ناپسند شده است و به گوشه اي خيزيدن عبادت شمرده شده است؟ ايا زمان آن نرسيده است تا به فرهنگ وحياني درست بازگرديم و ماموريت و وظيفه اصلي خويش را که آباداني زمين است را دوباره آغاز کنيم و همه ايران را پرديس کنيم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر